فارسی
شنبه 03 آذر 1403 - السبت 20 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خطبه 212 - خطبه بعد از تلاوت آيه «الهيكم التكاثر حتی‌ زرتم المقابر»


مطلب قبلی خطبه 211
خطبه 213 مطلب بعدی


نحوه نمایش
متن عربی متن ترجمه
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
قالَهُ بَعْدَ تِلاوَتِهِ «اَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»
که بعد از تلاوت آیه «اَلْهیکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی‌ زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» فرمود
يا لَهُ مَراماً ما اَبْعَدَهُ، وَ زَوْراً ما اَغْفَلَهُ، وَ خَطَراً ما اَفْظَعَهُ.
عجبا! چه هدف بسیار دوری‌، و چه زائران ناآگاهی‌، و چه کار بزرگ سهمگینی‌!
لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ اَىَّ مُدَّكِر، وَ تَناوَشُوهُمْ
جای‌ رفتگان را که نقطه پند و عبرت است ـ و چه پند و عبرتی‌! ـ خالی‌ دیدند، و به مردگان پوسیده در
مِنْ مَكان بَعيد. اَفَبِمَصارِع  ِ آبائِهِمْ يَفْخَرُونَ؟
خاک که با آنان فاصله دوری‌ دارند به تفاخر برخاستند! آیا به قبور پدرانشان افتخار می‌ کنند،
اَمْ بِعَديدِ الْهَلْكى يَتَكاثَرُونَ؟ يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ اَجْساداً خَوَتْ،
یا به اضافه کردن عدد مردگانشان به خویش خود را بسیار می‌ شمارند؟ گوییا برگشت اجساد افتاده،
وَ حَرَكات سَكَنَتْ. وَ لاََنْ يَكُونُوا عِبَراً اَحَقُّ مِنْ اَنْ يَكُونُوا
و حرکات اجسام متوقف شده را می‌ خواهند. مردگان برای‌ اینان مایه پند باشند سزاوارتر است تا وسیله
مُفْتَخَراً، وَ لاََنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنابَ ذِلَّة اَحْجى مِنْ اَنْ يَقُومُوا بِهِمْ
افتخار به حساب آیند، و با مشاهده این اجساد پوسیده به حریم تواضع درآیند عاقلانه تر است تا آنان را
مَقامَ عِزَّة. لَقَدْ نَظَرُوا اِلَيْهِمْ بِاَبْصارِ الْعَشْوَةِ، وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فى
عامل سربلندی‌ خود دانند! به مردگان با دیده ای‌ رَمَدآلود نگریستند، و از این بابت در
غَمْرَةِ جَهالَة. وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصاتِ تِلْكَ الدِّيارِ الْخاوِيَةِ،
دریای‌ نادانی‌ افتادند. اگر احوال مردگان را از عرصه های‌ آن دیار خراب و خانه های‌
وَ الرُّبُوع  ِ الْخالِيَةِ، لَقالَتْ: ذَهَبُوا فِى الاَْرْضِ ضُلاّلاً; وَ ذَهَبْتُمْ فى
خالی‌ از ساکنان بپرسند، در پاسخ گویند: در لابلای‌ خاک رفتند و گم شدند، و شما هم پس از آنان
اَعْقابِهِمْ جُهّالاً، تَطَأُونَ فى هامِهِمْ، وَ تَسْتَثْبِتُونَ فى اَجْسادِهِمْ،
به میدان جهالت رفتید، به فرق این مردگان قدم می‌ گذارید، و روی‌ اجسادشان می‌ ایستید،
وَ تَرْتَعُونَ فيما لَفَظُوا، وَ تَسْكُنُونَ فيما خَرَّبُوا، وَ اِنَّمَا الاَْيّامُ بَيْنَكُمْ
و در آنچه دور انداخته اند می‌ چرخید، درخانه هایی‌ که ویران کردند ساکن می‌ شوید، و روزگاری‌ که بین
وَ بَيْنَهُمْ بَـواك، وَ نَوائِحُ عَلَيْكُمْ.
شما و آنان است بر شما گریه و نوحه سر می‌ دهد.
اُولئِكُمْ سَلَفُ غايَتِكُمْ، وَ فُرّاطُ مَناهِلِكُمُ
آنان پیش از شما به مرگ که پایان زندگی‌ شما هم هست شتافتند، و زودتر از شما به قبر و برزخ رسیدند،
الَّذينَ كانَتْ لَهُمْ مَقاوِمُ الْعِزِّ، وَ حَلَباتُ الْفَخْرِ مُلُوكاً وَ سُوَقاً،
آنان که مقامهای‌ ارجمند، و اسباب افتخار داشتند، عده ای‌ پادشاه و گروهی‌ رعیت بودند،
سَلَكُوا فى بُطُونِ الْبَرْزَخ  ِ سَبيلاً سُلِّطَتِ الاَْرْضُ عَلَيْهِمْ فيهِ،
راهی‌ را در درون برزخ پیمودند که در آن راه زمین بر آنان مسلّط شد،
فَاَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ، وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمائِهِمْ. فَاَصْبَحُوا فى فَجَواتِ
خاک گور گوشتشان را خورد، و خونشان را نوشید. در شکاف قبورشان چنان بیجان شدند
قُبُورِهِمْ جَماداً لايَنْمُونَ، وَ ضِماراً لايُوجَدُونَ. لا يُفْزِعُهُمْ وُرُودُ
که برای‌ آنها رشدی‌ نیست، و غایبی‌ گشتند که امید یافتنشان نیست، حوادث هول انگیز دنیا آنان را
الاَْهْوالِ، وَ لايَحْزُنُهُمْ تَنَكُّرُ الاَْحْوالِ، وَ لايَحْفِلُونَ بِالرَّواجِفِ،
نمی‌ ترساند، و بدی‌ حالات غصه دارشان نمی‌ کند، از زلزله ها دچار اضطراب نمی‌ گردند،
وَ لايَأْذَنُونَ لِلْقَواصِفِ. غُيَّباً لايُنْتَظَرُونَ، وَ شُهُوداً
و به نعره رعدهای‌ سخت گوش نمی‌ دهند. غایبانی‌ هستند که انتظارشان را نمی‌ کشند، و شاهدانی‌
لايَحْضُرُونَ. وَ اِنَّما كانُوا جَميعاً فَتَشَتَّتُوا، وَ اُلاّفاً فَافْتَرَقُوا،
هستند که حاضر نمی‌ گردند. جمع بودند و پراکنده شدند، الفت داشتند و متفرق شدند،
وَ ما عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ، وَ لا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِيَتْ اَخْبارُهُمْ، وَ صَمَّتْ
از درازی‌ مدّت و دوری‌ جایشان نیست که اخبارشان از ما پوشیده، و دیارشان
دِيارُهُمْ، وَلكِنَّهُمْ سُقُوا كَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً، وَ بِالسَّمْع  ِ
خاموش است، بلکه جامی‌ به آنان نوشانده اند که گویاییشان را به لالی‌، و شنواییشان را
صَمَماً، وَ بِالْحَرَكاتِ سُكُوناً، فَكَاَنَّهُمْ فِى ارْتِجالِ الصِّفَةِ صَرْعى
به کری‌، و حرکتشان را به سکون تبدیل کرده است، اگر بی‌ درنگ وصفشان کنیم باید گفت: خوابی‌ عمیق به
سُبات. جيرانٌ لايَتَاَنَّسُونَ، وَ اَحِبّاءُ لا يَتَزاوَرُونَ.
خاکشان افکنده است. مردگان همسایگانی‌ هستند که با هم انس ندارند، و دوستانی‌ که به زیارت هم نمی‌ روند،
بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَى التَّعارُفِ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمْ اَسْبابُ الاِْخاءِ.
در میانشان دستاویزهای‌ آشنایی‌ کهنه شده، و اسباب برادری‌ قطع گشته.
فَكُلُّهُمْ وَحيدٌ وَ هُمْ جَميعٌ، وَ بِجانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ اَخِلاّءُ.
همگی‌ با اینکه جمعند تنهایند، و با اینکه دوستند از هم دورند.
لا يَتَعارَفُونَ لِلَيْل صَباحاً، وَ لا لِنَهار مَساءً.
برای‌ شـب روزی‌ را، و بـرای‌ روز شـبی‌ را نمی‌ شناسنـد.
اَىُّ الْجَديدَيْنِ ظَعَنُوا فيهِ كانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً. شاهَدُوا مِنْ اَخْطارِ
هر کدام از شب و روز که در آن به گور رفته اند برای‌ ایشان دائمی‌ است. خطرهای‌ آن خانه را
دارِهِمْ اَفْظَعَ مِمّا خافُوا، وَ رَاَوْا مِنْ آياتِها اَعْظَمَ مِمّا قَدَّرُوا.
سخت تر از آنچه می‌ ترسیدند دیدند، و آثار آن سرای‌ را عظیم تر از آنچه تصور می‌ کردند مشاهده نمودند.
فَكِلْتَا الْغايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ اِلى مَباءَة،
پس این دو مسافت (راه سعید و شقی‌) برای‌ آنان تا جایی‌ که باید فرود آیند به درازا کشید،
فَاَتَتْ مَبالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجاءِ. فَلَوْ كانُوا يَنْطِقُونَ بِها لَعَيُّوا بِصِفَةِ
و در این فاصله به نهایت بیم و امید رسید. اگر پس از مرگ به زبان می‌ آمدند از وصف آنچه مشاهده
ما شاهَدُوا وَ ما عايَنُوا. وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ اَخْبارُهُمْ
کردند و با آن روبرو شدند عاجز می‌ ماندند، و اگر آثارشان از بین رفته، و اخبارشان قطع شده،
لَقَدْ رَجَعَتْ فيهِمْ اَبْصارُ الْعِبَرِ، وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذانُ الْعُقُولِ،
هر آینه دیده های‌ عبرت پذیر آنان را می‌ بیند، و گوش عقولْ اخبار آنها را می‌ شنود،
وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهاتِ النُّطْقِ، فَقالُوا: كَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّواضِرُ،
و بدون وسائل نطق بلکه با زبان حال می‌ گویند: چهره های‌ خرم و زیبای‌ ما زشت شد،
وَ خَوَتِ الاَْجْسامُ النّواعِمُ، وَ لَبِسْنا اَهْدامَ الْبِلى، وَ تَكاءَدَنا ضيقُ
بدنهای‌ نرم و نازکمان از هم گسیخت، لباسهای‌ کهنگی‌ و پوسیدگی‌ در بر کردیم، تنگی‌ قبر ما را
الْمَضْجَع  ِ، وَ تَوارَثْنَا الْوَحْشَةَ، وَ تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ،
به سختی‌ انداخت، وحشت را از یکدیگر ارث بردیم، خانه های‌ خاموش قبر بر ما فرو ریخت.
فَانْمَحَتْ مَحاسِنُ اَجْسادِنا، وَ تَنَكَّرَتْ مَعارِفُ صُوَرِنا، وَ طالَتْ
پس زیباییهای‌ انداممان را نابود نمود، و صورتهای‌ خوش آب و رنگمان زشت گردید، و اقامتمان
فى مَساكِنِ الْوَحْشَةِ اِقامَتُنا، وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْب فَرَجاً،
در این منازل وحشتزا طولانی‌ شد، نه از اندوه رهایی‌ داریم،
وَ لا مِنْ ضيق مُتَّسَعاً.
و نه از تنـگی‌ فـراخی‌ یافتیـم.
فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ، اَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطاءِ لَكَ،
اگر حال آنان را به قدرت عقل مجسّم کنی‌، یا پرده از وضع آنان برای‌ تماشای‌ تو برداشته شود،
وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ اَسْماعُهُمْ بِالْهَوامِّ فَاسْتَكَّتْ، وَاكْتَحَلَتْ اَبْصارُهُمْ
وببینی‌ که گوششان ازهجوم جانوران گزنده خورده شده و در نتیجه کر شده، و دیدگانشان سرمه خاک
بِالتُّرابِ فَخَسَفَتْ، وَ تَقَطَّعَتِ الاَْلْسِنَةُ فى اَفْواهِهِمْ بَعْدَ ذَلاقَتِها،
کشیده شده و بر این حساب فرو رفته، و زبانهایشان پس از تندی‌ و تیزی‌ در دهانشان پاره پاره شده،
وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فى صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِها، وَ عاثَ فى كُلِّ
و دلهایشان پس از بیداری‌ در سینه هایشان از حرکت افتاده، و در هر عضو آنان پوسیدگی‌ تازه ای‌
جارِحَة مِنْهُمْ جَديدُ بِلًى سَمَّجَها، وَ سَهَّلَ طُرُقَ الاْفَةِ اِلَيْها،
فساد به بار آورده که آن را زشت نموده، و راههای‌ آفت را به سوی‌ آن اعضا هموار کرده،
مُسْتَسْلِمات فَلا اَيْد تَدْفَعُ، وَ لا قُلُوبٌ تَجْزَعُ،
اعضایی‌ که در برابر آفتها تسلیم شده اند، نه دستهایی‌ هست که به دفع آفات برخیزد، و نه دلهایی‌ که جزعوبی‌ تابی‌ کند،
لَرَاَيْتَ اَشْجانَ قُلُوب، وَ اَقْذاءَ عُيُون. لَهُمْ فى كُلِّ
(آری‌ اگر آنان را مجسم کنی‌) قلب های‌ پر غصه، و دیدگانی‌ پر خاشاک را ملاحظه می‌ کنی‌، که در هر
فَظاعَـة صِفَـةُ حال لاتَنْتَقِـلُ، وَ غَمْـرَةٌ لا  تَنْجَـلى.
شدت و سختی‌ وصف حالی‌ است که از بین نرود، و بلایی‌ فراگیرنده است که برطرف نگردد.
وَ كَمْ اَكَلَتِ الاَْرْضُ مِنْ عَزيزِ جَسَد، وَ اَنيقِ لَوْن كانَ فِى الدُّنْيا
چه بسیار است بدنهای‌ ارزنده و خوش آب و رنگ که تغذیه شده ناز و نعمت و پرورده شرف
غَذِىَّ تَرَف، وَ رَبيبَ شَرَف، يَتَعَلَّلُ بِالسُّرُور فى ساعَةِ حُزْنِهِ،
بوده ولی‌ زمین آن بدنها را خورد، بدنهایی‌ که در وقت اندوهوحزن خود را به اسباب شادی‌وسرور مشغول می‌ کرد،
وَ يَفْزَعُ اِلَى السَّلْوَةِ اِنْ مُصيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ، ضَنّاً بِغَضارَةِ عَيْشِهِ،
و به هنگام رسیدن بلا و مصیبت برای‌ نگاهداری‌ خوشی‌ و لذت و از دست
وَ شَحاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ. فَبَيْنا هُوَ يَضْحَكُ اِلَى الدُّنْيا، وَ تَضْحَكُ
ندادن لهو و لعب خود را تسلّی‌ می‌ داد، و در این میان که زیر سایه عیش و نوش
الدُّنْيا اِلَيْهِ فى ظِلِّ عَيْش غَفُول، اِذْ وَطِىءَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَكَهُ،
پر از غفلت بود و او به دنیا و دنیا به او می‌ خندید روزگار پایش را به خار گذاشت،
وَ نَقَضَتِ الاَْيّامُ قُواهُ، وَ نَظَرَتْ اِلَيْهِ الْحُتُوفُ مِنْ كَثَب،
و زمانه قوایش را درهم شکست، و اسباب مرگ و هلاکت از جایی‌ نزدیک به او نظر افکند،
فَخالَطَهُ بَثٌّ لايَعْرِفُهُ، وَ نَجِىُّ هَمٍّ ما كانَ يَجِدُهُ،
غمی‌ که نمی‌ شناخت با او درآمیخت، و با اندوهی‌ پنهان همراز شد که پیش از آن او را نیافته بود،
وَ تَوَلَّدَتْ فيهِ فَتَراتُ عِلَل آنَسَ ما كانَ بِصِحَّتِهِ، فَفَزِ عَ اِلى ما كانَ
و بیماریها وی‌ را به ضعف و سستی‌ نشاند در حالی‌ که به بهبودی‌ خویش اطمینان داشت، پس به آنچه
عَوَّدَهُ الاَْطِبّاءُ مِنْ تَسْكينِ الْحارِّ بِالْقارِّ، وَ تَحْريكِ الْبارِدِ بِالْحارِّ،
طبیبان او را عادت داده بودند هراسان پناه برد که عبارت بود از تسکین گرمی‌ به سردی‌، و تحریک سردی‌ به گرمی‌،
فَلَـمْ يُطْفِئْ بِبارِد اِلاّ ثَوَّرَ حَرارَةً، وَ لا حَرَّكَ بِحارٍّ اِلاّ
عامل سردی‌ نه اینکه گرمی‌ را برطرف نکرد بلکه به آن افزود، و داروی‌ گرم نه اینکه سردی‌ را علاج ننمود
هَيَّجَ بُرُودَةً، وَ لاَ اعْتَدَلَ بِمُمازِج   لِتِلْكَ الطَّبائِع  ِ اِلاّ اَمَدَّ مِنْها كُلَّ
بلکه باعث هیجان آن شد، و دوای‌ مناسب مزاج نه اینکه بیمار را به اعتدال نیاورد بلکه موجب
ذاتِ داء حَتّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ، وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ،
شدت مرض شد، تا طبیبش در کار خود سست و از درمان وی‌ ناامید گشت، و پرستارش او را فراموش نمود،
وَ تَعايا اَهْلُهُ بِصِفَةِ دائِهِ، وَ خَرِسُوا عَنْ جَوابِ السّائِلينَ عَنْهُ،
و زن و فرزندش از بیان درد او ملول شده، و در جواب پرسش کنندگان حالش درمانده گشتند،
وَ تَنازَعُوا دُونَهُ شَجِىَّ خَبَر يَكْتُمُونَهُ، فَقائِلٌ يَقُولُ هُوَ لِما بِهِ،
و بالای‌ سر او از خبر اندوهباری‌ که کتمان می‌ نمودند به گفتگو نشستند: یکی‌ می‌ گفت وضعش همین است که هست،
وَ مُمَنٍّ لَهُمْ اِيّابَ عافِيَتِهِ، وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلى فَقْدِهِ،
دیگری‌ به بازگشت صحّت او امیدشان می‌ داد، و شخصی‌ دیگر بر مردن او تسلیتشان می‌ گفت،
يُذَكِّرُهُمْ اُسَى الْماضينَ مِنْ قَبْلِهِ. فَبَيْنا هُوَ كَذلِكَ عَلى جَناح  
در حالی‌ که دنباله روی‌ بیمار را نسبت به گذشتگان به یادشان می‌ انداخت. در این اثنا که او بر بال
مِنْ فِراقِ الدُّنْيا وَ تَرْكِ الاَْحِبَّةِ، اِذْ عَرَضَ لَهُ عارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ،
جدایی‌ از دنیا و ترک دوستان سوار بود، ناگاه غصه ای‌ از غصه هایش به او هجوم کرد،
فَتَحَيَّرَتْ نَوافِذُ فِطْنَتِهِ، وَ يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسانِهِ. فَكَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ
و اندیشه و ادراک نافذش سرگردان گشت، و رطوبت زبانش خشک شد. چه بسیار پاسخ هایی‌ که
جَوابِهِ عَرَفَهُ فَعَىَّ عَنْ رَدِّهِ، وَ دُعاء مُؤْلِم بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصامَّ عَنْهُ،
می‌ دانست ولی‌ قدرت جواب آن را نداشت، و چه بسیار سخن دردآوری‌ را از شخص بزرگی‌ که او را در
مِنْ كَبير كانَ يُعَظِّمُهُ، اَوْ صَغير كانَ يَرْحَمُهُ.
زمان سلامتش احترام می‌ کرد یا کودکی‌ که به او ترحم می‌ نمود می‌ شنید ولی‌ خود را به کری‌ می‌ زد!
وَ اِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرات هِىَ اَفْظَعُ مِنْ اَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَة، اَوْ تَعْتَدِلَ
آری‌ برای‌ مرگ دشواریهایی‌ است سخت تر از آنکه قابل وصف باشد، و سختی‌ هایی‌ است که
عَلى عُقُولِ اَهْلِ الدُّنْيا.
عقـول از درک آن ناتـوان اسـت.



پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^